یک فنجان چای تلخ مهمان من

یک دلِ پُر دَرد دارم و یک جانِ پُر زَهر


کمی دیرتر

اگر یک روز شخصی دم در خانه یا محل کارتان بیاید و بگوید آقا سر کوچه منتظر شما هستند تا به عهد خود وفا کرده سربازش شوید، چه عکس العملی از خود نشان می دهید؟ آیا سراسیمه تا سر کوچه می دوید یا مثل همیشه عذر و بهانه می آورید؟؟؟

این خلاصه دو خطی مربوط به رمان " کمی دیرتر " از سید مهدی شجاعی است. البته یک خلاصه از نظر من. این رمان را ماه رمضان خواندم. آنقدر برایم جالب و جذاب بود که تا وقت سحری خواندمش. قلم سید را دوست دارم و اکثر رمانهایش را خوانده ام اما این رمان خیلی بیشتر از آن چیزی که فکرش را بکنید مرا به فکر فرو برد. اینکه ما منتظران واقعی هستیم یا فقط لفظا منتظریم؟؟؟

وقتی به این موضوع فکر می کنم نمی دانم باید چه جوابی بدهم. شاید آن شخص را مسخره کنم که این حرف را زده و یا اینکه ... گاهی فکر می کنم من اصلا منتظر آقا نیستم ... من حتی در دعاهایم هم آمدن آقا را طلب نکرده ام ... واقعا شرمساری بزرگی است برای کسی که خود را مسلمان می نامد.

پیشنهاد می کنم اگر این رمان را تا بحال نخوانده اید در اولین فرصت حتما بخوانید. مطمئن باشید با خواندنش چیزی را از دست نمی دهید. شاید تلنگری باشد برای روح خوابیده همه ما ...


عالیه این رمان
بعله خیلی عالیه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan