یک فنجان چای تلخ مهمان من

یک دلِ پُر دَرد دارم و یک جانِ پُر زَهر


هر کتابی باید در سن مخصوص خودش خوانده شود

سال اول دوره کارشناسی بودم که تصمیم گرفتم کتاب "بوف کور" را بخوانم. بعد از چند بار مراجعه به کتابخانه دانشکده بالاخره موفق شدم این کتاب را به امانت بگیرم. به خوابگاه که رسیدم شروع کردم به خواندن. اما هر چه جلوتر می رفتم سردرگمی هایم بیشتر می شد. اصلا متوجه داستان نمی شدم. چند بار خواستم دیگر ادامه اش ندهم اما نشد. با خودم گفتم شاید در اواخر داستان موضوع برایم حل شود. اما نشد. از دست خودم عصبانی بودم که چرا باید یک دانشجوی ادبیات نمی تواند یک داستان را بفهمد. چند بار خواستم مجدد کتاب را بخوانم اما دستم به خواندن نمی رفت.

دیروز یا پریروز بود که اینجا مطلبی را خواندم درباره رمان "صد سال تنهایی" مارکز. فکر می کنم شاید سن جادویی من هم فرا رسیده باشد تا مجذوب رمان "بوف کور" شوم. شاید هدایت نیز بوف کورش را برای سن بیست و هشت سالگی من نوشته باشد.


+ عنوان مطلب برگرفته از پست "برای مارکز و صد سال تنهاییش" از خانم غزلناز بغدادی است.

Designed By Erfan Powered by Bayan