یک فنجان چای تلخ مهمان من

یک دلِ پُر دَرد دارم و یک جانِ پُر زَهر


من و این همه خوشبختی!!!!

طبقه بالای خانه ما تقریبا خالی از سکنه می باشد. تقریبا هم یعنی اینکه فقط من ساکنش هستم و می شود گفت که دربست در اختیار من هست:) چند روز پیش دنبال یک کتاب مفاتیح می گشتم و از آنجایی که تنبلی ام آمد برم از پایین بیاورم، تصمیم گرفتم که کمدهای طبقه بالا را بگردم. زیر دکوری خانه مان سه تا کمد کوچک قرار دارد که همیشه قفل است. کمی همت به خرج دادم و مثل گربه از دکور بالا پایین رفتم تا توانستم کلیدهایش را پیدا کنم. اولی که باز نشد اما دومی را که باز کردم از ذوق نزدیک بود به رحمت ایزدی بپیوندم :)) کمد پر از کتابهایی بود که خواهرم خریده و آنجا انباشته بود. من هم که کتاب ندیده :)) همه اش را برداشتم و به اتاقم منتقل کردم.

+ تا به حال این همه کتاب نخوانده رو یه جا نداشتم :)

+ چند تایی بودند که دنبالشان بودم بخونمشون ... مثل چهار اثر

+ با دیدن اینا کلا مفاتیح یادم رفت ... خدایا منو ببخش :)

Designed By Erfan Powered by Bayan