یک فنجان چای تلخ مهمان من

یک دلِ پُر دَرد دارم و یک جانِ پُر زَهر


چشمت را عادت بده به زیبا دیدن

امروز عصر داشتم سریال روزگار جوانی را از شبکه آی فیلم تماشا می کردم. اگر این سریال را دیده باشید می دانید که قبل از نوشته شدن اسامی و شروع سریال، یک کاریکاتوری کشیده می شود و همزمان یک نفر هم ماجرایی را تعریف می کند که به داستانِ آن قسمتِ سریال مرتبط می باشد. ماجرایی که امروز تعریف کرد برایم خیلی جالب بود که دلم نیامد برای شما هم تعریف نکنم. راوی داستان را اینگونه شروع کرد (البته من با اختصار برایتان تعریف می کنم) : « تو محله ما یک مردی بود که چهره زشت و ترسناکی داشت. از این رو ما بچه ها اسم این مرد رو لولو گذاشته بودیم. وقتی پدرم فهمید که ما مرد را به چه اسمی صدا می کنیم ناراحت شد و این داستان را برامون تعریف کرد : روزی خداوند به حضرت موسی می گوید که زشت ترین و بدترین موجود روی زمین رو پیدا کن و پیش من بیار. حضرت موسی همه جا رو دنبال همچین موجودی زیر و رو می کنه و عاقبت به یک سگ پیرِ زشتِ فرتوت میرسه و با خودش میگه همینه یافتمش. از دم سگ رو می چسبه و کشون کشون با خودش می برد که میونه راه دلش برای سگ می سوزه و ولش می کنه. همونجا جبرئیل نازل می شه و می گه : خدا فرمود اگه فقط یه قدم دیگه این سگ رو با خودت می کشوندی، از مقام پیامبری عزلت می کردم ».

بعد از شنیدن این داستان توی فکر فرو رفتم. چه بسیار مواردی برایمان پیش آمده که برای مردم القابی زشت انتخاب می کنیم و حتی به این القاب هم می خندیم. خپله، گامبو، دست کج، لولو، انتر و ... . شاید کسی ظاهری خوب نداشته باشد اما بهرحال آفریده و مخلوق خداست. توهین به آنها نعوذ بالله توهین به خداوند است. اگر چنین کاری مقام نبوت را می تواند از پیامبر بگیرد ببین با بنده معمولی چه می کند ؟؟؟؟

بیایید از همین امرز تصمیم بگیریم به هر کسی به چشمِ مخلوقِ زیبایِ خداوندی بنگریم. باور کنید که همینطور هم می شود و نقص آن فرد به چشم نخواهد آمد. بیایید یک بار امتحان کنیم.

Designed By Erfan Powered by Bayan