چهارشنبه ۲۶ اسفند ۹۴
چهارشنبه ۲۶ اسفند ۹۴
دوشنبه ۱۷ اسفند ۹۴
بالاخره بعد از مدتی انتظارم به سر آمد و یادداشتی را که برای مجله محبوبم "
همشهری جوان " فرستاده بودم، این شماره چاپ شد. کلی ذوق زده شدم چون این
اولین مطلب چاپ شده من هست. امیدوارم بتونم همین مسیر را ادامه بدهم و به
آرزوی دیرینه ام برسم :)
+ یادداشت را در ادامه مطلب بخوانید.
+ یادداشت را در ادامه مطلب بخوانید.
جمعه ۱۴ اسفند ۹۴
انگار قرار نیست من از گذشته نه چندان درخشانم عبرت بگیرم. وقتی از جایی رد می شوی و پایت به سنگی، چاله ای، آجری و ... گیر می کند و زمین می خوری، دفعه دیگر که گذرت از آن مسیر افتاد بیشتر دقت می کنی تا این بار زمین نخوری. اما من انگار شرطی شده ام که اگر گاه گداری مسیرم از مسیر قبلی گذشت باز هم پایم به آن ستگ یا تگه آجر بخورد یا باز توی همان چاله بیفتم.
حالم خوب نیست. از زمین و زمان گله دارم. از این حسم متنفرم. انگار اسفند ماه اصلا برایم آمد ندارد ... اَه ...
دوشنبه ۳ اسفند ۹۴
من خیلی دختر بدیم که دارم دعا می کنم فردا پدر بزرگ و مادربزرگم از تبریز پا نشن بیان خونه ما؟؟؟ عاشق پدربزرگمم اما مادربزرگم ....
يكشنبه ۲ اسفند ۹۴
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب