یک فنجان چای تلخ مهمان من

یک دلِ پُر دَرد دارم و یک جانِ پُر زَهر


می دانی؟! خوشحالم که با من نماندی

یک سال از آن روزها می گذرد، یادت هست؟ پارسال همین موقع ها بود که سر و کله ات پیدا شد. نمی دانم که چه شد اما من به تو اعتماد پیدا کردم. به خودت، به حرفهایت، به رفتارت، به کارهایت ... . از اینکه از خیلی وقت پیش روی پاهای خودت ایستاده بودی خوشم می آمد. و با خودم فکر می کردم می شود به این پاها و به این شانه های تو تکیه کرد. صحبت های شبانه ات برایم مثل لالایی بود. ما در مورد خیلی چیزها حرف زدیم و در مورد خیلی چیزها به تفاهم رسیدیم. در مورد زندگی آینده خیلی با هم حرف زدیم. در مورد وظایف زن و مردی. من صادقانه جلو آمدم و از اعتقاداتم حرف زدم. از چیزهایی که بدم می آمد و متنفر بودم تا چیزهایی که خوشحالم می کرد. از اینکه دوست داشتم زن خانه باشم تا اینکه بیرون کار کنم و تو اینها را تایید می کردی. می دانی، کارهایت مرا به اشتباه انداخت. تو با من صادق نبودی و من ساده دل فکر می کردم مرد رویاهایم را پیدا کردم. اما غافل از اینکه تو اصلا دوستم نداشتی. دوستم نداشتی و پنج ماه بازیچه ام کردی. می دانی دلم شکست؟ می دانی دیگر اعتمادی به هیچکس ندارم؟ می دانی چقدر ساکت شده ام؟

گفته بودم هیچوقت نمی بخشمت. گفته بودم حلالت نمی کنم. اما دلم طاقت نیاورد نفرینت کنم. آخر آن دختر چه گناهی کرده که زنت شده. من بخشیدمت. از ته دلم بخشیدمت. و الان حالم خیلی خیلی خوب است. فراموشت کرده ام. راستی که فراموشی نعمت خوبیست. حالا نگاهم کن، ببین چقدر بزرگ شده ام؟! ببین چقدر عاقل شده ام؟!

فقط یک سوال دارم. هنوز هم نفهمیدم که چرا آمدی خواستگاری وقتی که اصلا دوستم نداشتی؟؟؟؟

زن گرفت؟! :|
بعضیا خودشون هم نمیدونن چی میخوان...اونم از این بعضیا بوده...
آره عزیزم ... چند روز بعد از رفتنش ... با دختر عمه ش
بعضیا فقط به خودشون فکر می کنن :)
البته من اصلا ناراحت نیستم ... برعکس خوشحالم که نموند :)
بعضیا تکلیفشون با خودشون و دلشون مشخص نیس
آره ... بعضیام فقط می خوان بدونن این خوبه یا اون؟ بعد می رن سمتش
خوبه که بخشیدی والان سبک تری...:)
بعضیا تکلیفشون با خودشونم معلوم نیس...
ممنون ماه بانو جان ... آره خیلی بهترم الان :)
میتونم درک کنم حست رو
:)
بعضیا هم اصلا دل ندارن ...
آره متأسفانه :(
این‌جاست که باید بگی؟ وات دِ فاز، موسیو؟ :|
فازش زیاد معلوم نیست :)
درد مشترک داریم رفیق
این پست را که خواندم فکر می کردم خودم نوشته ام.یک خود دیگرم.خود مهربانم.البته فقط خود بدجنسم می نویسد.خود مهربانم فقط نگاه می کند و خود بدجنسم می نویسد
ممنون دوست عزیز
خب به خود مهربونتونم یه فرصت بدین بنویسه و خود بدجنستون فقط نگاه کنه :)
خیلی وقته ننوشتینا:-)
یه چند وقتیه دل و دماغ نوشتن ندارم :) البته حرف برای گفتن زیاد دارم ، منتظرم حوصلم سرجاش بیاد بعد بیام بنویسم :)

درک میکنم

تبریک میگم که بزرگ شدی!

راستی سلام:)

ممنون :)

علیک سلام :)
قربون دلِ مهربونت بانو جانم:)
رفتنی آخرش میره پس بهتر که قبلِ ازدواج رفت ..

خدا بهتر از ما میدونه کی لیاقت داره، مطمئن باش بهترینُ برات کنار گذاشته و به وقتش میاد غرقت میکنه :))
فدات آهو جونم :)
اوالاش خیلی ناراحت بودم اما الان واقعا میگم که خوب شد رفت :)
الان انقدر راحتم که حد نداره ...

مطمئنم که میاد :)))
خیلی وقته چیزی ننوشتینا فکرنکنی حواسم نیست!
می دونم :))) ممنون که پیگیرین :) الان دارم کم کاریمو جبران می کنم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan