شنبه ۱۹ دی ۹۴
چند وقت پیش، هفته نامه* ای که مشتری اش هستم یک مسابقه آکادمی نویسندگی گذاشته بود؛ که من هم شرکت کردم. از همان ابتدا می دانستم که هیچ شانسی ندارم اما همین که جرأت شرکت در مسابقه را پیدا کرده بودم کلی سر ذوقم آورده بود. یکی از سوال هایی که پرسیده شده بود به این شکل بود : دوست داشتید چه کتابی را می نویشتید؟ و چرا؟ الان که به این سوال فکر می کنم میبینم که خیلی جرأت می خواهد که بخواهی خودت را جای یکی از نویسنده ها بگذاری که اثری مورد قبول را نوشته باشد. هر چند که خود را شایسته این کار نمی بینم اما اگر بخواهم انتخاب خوشبینانه ای داشته باشم، دوست داشتم کتاب " بر باد رفته " را من می نوشتم. و تنها دلیلش هم این است که در خلال داستان، " اشلی " را می کشتم تا هم " اسکارلت " خیالش راحت شود و هم " ملانی " بدبخت و هم خواننده. شما را نمی دانم اما من از همان شروع کتاب از رفتار و اخلاقیات " اسکارلت " بدم می آمد و حرص می خوردم. و از شما چه پنهان از مظلومیت و سادگی " اشلی " که بیشتر به بلاهت می زد هم حالم به هم می خورد. برای همین در حین خواندن همه اش دلم می خواست تا " اشلی " در جنگ کشته شود. تنها صحنه ای که از کتاب را که دوست داشتم آخرش بود. مطمئناً هیچگاه پایانش را تغییر نمی دادم. هر چند که اگر این کتاب به قلم من بود هرگز یک شاهکار محسوب نمی شد :))))
در حال حاضر رمان " جنگ و صلح " را می خوانم. و تا اینجای داستان در این فکرم که اگر من بودم چطور می نوشتم :) بعد از اتمام داستان حتما خواهم گفت که اگر من بودم چه می کردم؟
* هفته نامه همشهری جوان