چهارشنبه ۲۸ بهمن ۹۴
نوشتن در مورد آدم های بزرگ همیشه سخت است. نوشتن در مورد کسانی که ندیدیشان و آشناییت با آنها فقط از طریق نوشته هایشان هست سخت تر. اصلا نوشتن در مورد آدم های دلنشین خیلی سخته. کسانی که فقط می خوانمشان. آووکادو یکی از همان آدم های دلنشین مجازیست که این روزها تولد وبلاگش هست. راستش هیچوقت اسم آووکادو را نشنیده بودم چه برسد به اینکه بدانم این اسم عجیب و غریب، یک نوع میوه است. میوه ای که می گویند تلخ است. اینکه چرا جناب آووکادو اسم یک میوه تلخ را برای خودش انتخاب کرده جای بسی سوال است. کسی که نوشته هایش می گوید صاحبش آدم تلخی نیست. می گوید صاحب من تمام زیبایی ها را می بیند و از آنها می نویسد، حتی اگر این زیبایی ها او را ترک کنند هم باز از آنها می نویسد و یاد می کند. می گوید صاحبش عاشق است، عاشق تمام افراد دور و برش، عاشقی که هیچگاه زبان به تلخی باز نمی کند. می گوید صاحبش نکته بین است و هر چیز خوب و خواندنی و دیدنی را با دوستانش به اشتراک می گذارد. می گوید زندگی زیباست و در دستان پر مهر کسانی قرار دارد که سادگیشان زیبایی آنهاست.
آووکادو را در بین کامنتهای مترسک عزیز دیدم. به دلیل اسم عجیبش وارد وبلاگش شدم و فکر می کنم اولین مطلبی که از ایشان خواندم مربوط به تصحیح ورقه های دانشجویانش بود که دانشجویی برگه ای خالی با یک بند توضیح تحویل داده بود :) شروع کردم بقیه پستهایش را خواندن. و از تک تک سطرهای پست ها لذت بردم. می گویند " هر چه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند " این حکایت وبلاگ آووکادو می باشد.
من نویسنده خوبی نیستم و فکر هم نمی کنم که روزی به زیبایی شماها بنویسم. این اولین نوشته من در مورد آدمهای بزرگ وبلاگی بود و امیدوارم که آخرینش نباشد :)
و در آخر به قول مترسک الدوله : این روزها همه آووکادو را می خوانند شما چطور؟
وبلاگتون پا بر جا و قلمتون استوار
+ راستی جناب آووکادو به اون دانشجوتون چند نمره دادین؟ :))