یک فنجان چای تلخ مهمان من

یک دلِ پُر دَرد دارم و یک جانِ پُر زَهر


هر کتابی باید در سن مخصوص خودش خوانده شود

سال اول دوره کارشناسی بودم که تصمیم گرفتم کتاب "بوف کور" را بخوانم. بعد از چند بار مراجعه به کتابخانه دانشکده بالاخره موفق شدم این کتاب را به امانت بگیرم. به خوابگاه که رسیدم شروع کردم به خواندن. اما هر چه جلوتر می رفتم سردرگمی هایم بیشتر می شد. اصلا متوجه داستان نمی شدم. چند بار خواستم دیگر ادامه اش ندهم اما نشد. با خودم گفتم شاید در اواخر داستان موضوع برایم حل شود. اما نشد. از دست خودم عصبانی بودم که چرا باید یک دانشجوی ادبیات نمی تواند یک داستان را بفهمد. چند بار خواستم مجدد کتاب را بخوانم اما دستم به خواندن نمی رفت.

دیروز یا پریروز بود که اینجا مطلبی را خواندم درباره رمان "صد سال تنهایی" مارکز. فکر می کنم شاید سن جادویی من هم فرا رسیده باشد تا مجذوب رمان "بوف کور" شوم. شاید هدایت نیز بوف کورش را برای سن بیست و هشت سالگی من نوشته باشد.


+ عنوان مطلب برگرفته از پست "برای مارکز و صد سال تنهاییش" از خانم غزلناز بغدادی است.

من تا حالا بوف کور رو نخوندم.یعنی اینقدر در موردش بد شنیدم که دست و دلم به سمت خوندنش نمی ره
شاید بیشتر به این دلیل باشه که کتاب رو درست متوجه نشدن و یا در سن مخصوص خودش نخوندنش :)
البته خب این کتاب یک سری حرفهای منشوری هم توش داره شاید به اون علت باشه
ولی توصیه می کنم در وقت بیکاری تون یه نگاهی بهش بندازین :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan